- نویسنده : مریم
- بازدید : 299 مشاهده
- دسته بندی : داستان های عاشقانه , جملات عاشقانه , داستان طنز ,
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود
ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی
زمین بود پرسید: "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید
کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین: "بله، شما در ارتفاع حدوداً ۷متری در طول جغرافیایی " ۱٨'۲۴ﹾ۸۷و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ﹾ۳۷هستید."
مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید!
مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟
مرد بالن سوار : "چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق
بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می
رسم یا نه؟"
مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.
مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟
مرد روی زمین :
چون شما نمی دانید
کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به
آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقيق هم
به دردتان نميخورد!